نوشته شده توسط : شاهین ناجا

بچه‌های دیروز آرزو داشتند خلبان بشن،‌ بچه‌های امروز شب‌ها کابوس خلبان شدن می‌بینن...

-----------------

وقتی می توانیم زندگی کنیم که زندگی را خوب نشناسیم

-----------------

چه زشت است فروتنی هنگام نیازمندی و درشتی هنگام بی نیازی

امیر المومنین (ع)


-----------------

الهی!

در بسته نیست!

ما دست و پا بسته ایم!!

-----------------

به افکارت زبان نده ، ظرف که خالی باشد صدای بیشتری دارد

-----------------

شرم سپری محکم در برابر نگاه ناپاکان است

-----------------

غم خودش ما را پیدا میکند باید دنبال شادی ها گشت

-----------------

زندگی مانند یک لاستیک کهنه است که سیمهای بعضی از جاهایش بیرون زده و همینطور که میچرخد تن آدمی را خراش میدهد

-----------------

ديگه گذشت اون زمونا حالا ديگه
بی‌گناه خیلی خوش شانس باشه تا پای ِ دار زنده می‌مونه..!

-----------------

آدم متعصب ،مثل میوه ی «نارس و کال» می مونه که محکم به شاخه ی درختش چسبیده !


-----------------

در جامعه مجازی ِگل و بلبل زیستن ، هنر است
وقتی که هر روز بهای تنت را از تو می پرسند

-----------------

جهنم، بهشتی است که زمینی شده.

-----------------

زندگی سر گذشت درگذشت آرزوهاست

-----------------

هیچ وقت نگو وقت نداری. به تو همان مقدار زمان داده شده که به هلن کلر ، لئوناردو داوینچی ، توماس جفرسون و آلبرت انیشتین

-----------------

اگر به مهمانی گرگ می روید ، سگ خود را به همراه ببرید

-----------------

اگر هنوز قوانین بازی رو یاد نگرفتی بهتره خودت محترمانه از بازی انصراف بدی قبل از اینکه دیگران شکستت رو جشن بگیرن

-----------------

حرف مزخرف خريدار ندارد، پس تو که پوزه بند به دهان من ميزنی از درستی انديشه من، از نفوذ انديشه من ميترسی.

-----------------

وقتی گریه میکنی یک درد داری ولی وقتی میخندی هزار و یک درد داری

-----------------

هرگز هنگام گام برداشتن به سوی آرمان بزرگ ، نگاهت به آنانی که دستمزد خویش را پیشاپیش می خواهند نباشد ! تنها به توانایی های خود اندیشه کن

-----------------

شاید نشود به گذشته برگشت و یک آغاز زیبا ساخت
ولی میشود هم اکنون آغاز کرد و یک پایان زیبا ساخت

-----------------

زندگي همچون بادکنکي است در دستان کودکي که هميشه ترس از ترکيدن آن لذت داشتن آن را از بين ميبرد

-----------------

ما آمده ایم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم
نه به هر قیمتی زندگی کنیم
 



:: بازدید از این مطلب : 1251
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 30 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا
مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله‌اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلی‌های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.

به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می‌کرد فریاد زد: پدر نگاه کن درخت‌ها حرکت می‌کنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.

کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرف‌های پدر و پسر را می‌شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار می‌کرد، متعجب شده بودند.

ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می‌کنند.

زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می‌کردند.

باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید.

او با لذت آن را لمس کرد و چشم‌هایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران می‌بارد،‌ آب روی من چکید.

زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: ‌چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی‌کنید؟

مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر می‌گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می‌تواند ببیند



:: بازدید از این مطلب : 1256
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 30 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

سفر زیارتی سیاحتی و همیشگی آخرت

 

   

ابتدا گذر نامه زیر را تكمیل كنید:

 

نام: انسان _ نام خانوادگی: آدمی زاد _ نام پدر: آدم _ نام مادر: حوا

لقب: اشرف مخلوقات _ نژاد: خاكی _ صادره از : دنیا

 

ساكن: كهكشان را شیری ؛منظومه شمسی؛زمین _ مقصد: برزخ

 

 

ساعت حركت و پرواز: هر وقت خدا صلاح بداند _ مكان: بهشت اگر نشد جهنم

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

وسایل مورد نیاز ادامش تو ادامه مطلبه

=====================================

 



:: بازدید از این مطلب : 742
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 30 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط :

اصولاً بعضی از کشورها و مملکتها از نقطه نظر تعطیلی به چهار دسته تقسیم می شوند:

دسته اول مملکت هایی هستند که حتماً باید یک سری دلایل مهم که اسناد و مدارکش هم موجود باشد ، وجود داشته باشد تا مسئولین لطف کنند و برای حداکثر یک الی دو ساعت کشور رو تعطیل کنند.مثلاً اگه زلزله یا سیل یا طوفان بیاد شاید (دقت کنید گفتم شاید) تمامی مهدکودک های دولتی رو تعطیل بکنند از جمله این مملکت ها می توان ژاپن را نام برد.
 
دسته دوم مملکت هایی هستند که به مقدار مناسب تعطیلی دارند و به عبارت بهتر در مواقع مناسب تعطیلی و در مواقع مناسب دیگر غیر تعطیلی دارند.امریکا و انگلیس و اروپا و سایر ایادی مستکبر جزو این دسته هستند

بقیه ادامه مطلب.......



:: بازدید از این مطلب : 480
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 29 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

براي ديدن ادامه عكسها و دانلود روي اين عكس كليك كنيد

كاريكاتورهاي جالب و ديدني از روايت بچه هاي متولد دهه 1360

شما هم بچه دهه شصت هستی ؟ پس حتما اين مطلب را ببينيد



:: بازدید از این مطلب : 596
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 29 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

درس زندگی را از بستنی چوبی بیاموز ! بخند حتی اگر چوبی در شما فرو رفته باشد



:: بازدید از این مطلب : 548
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 29 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط :

 

 

 

 

بقیه ادامه مطلب.....

 



:: بازدید از این مطلب : 492
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 27 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط :

1. رومی‌ها عادت داشتند از پنبه نسوز در لباس‌هایی که هر روز می‌پوشیدند استفاده کنند. (پیشینیان پلینی (یک طبیعت گرای رومی) گفته آنها به این دلیل لباسهایی با الیاف پنبه نسوز می‌پوشیدند که آنها سفیدتر از پارچه‌هایی با الیاف معمولی بودند و می‌توانستند خیلی راحت لباس‌هایشان را درون آتش پرتاب کنند. او همچنین خاطر نشان کرد که خدمتکارهایی که لباسهایی با الیاف معدنی می‌پوشیدند اغلب از بیماری‌های ریوی رنج می‌بردند.
 

2. در مصر باستان قلب انسان را جایگاه هوش و اطلاعات می‌دانستند نه مغز. مصری‌های باستان فکر می‌کردند مغز فقط چیزی است که درون سر را پر می‌کند. بنابراین آنها هنگام مومیایی کردن مغز را بیرون آورده و دور می‌انداختند، درحالیکه درمورد قلب دقت و توجه خاصی مبذول می‌داشتند!


3
. زمان رواج امراض مسری در قرون وسطی برخی از دکترها لباسها و ماسک‌هایی با نقوش ابتدایی و باستانی می‌پوشیدند به نام «لباس بیماری یا مرض».
  این ماسک دارای چشمی‌های شیشه ای قرمز رنگ بود که آنها تصور می‌کردند شخص را در برابر شیطان غیرقابل نفوذ می‌سازد. قسمت بالایی ماسک با گیاهان معطر و ادویه جات پر می‌شد تا محافظی باشد دربرابر «هوای بد» که اعتقاد داشتند مرض و بیماری را با خود حمل می‌کند.


4.
 3.500 سال پیش تخمین می‌زدند که جهان دوران باشکوه 230 ساله ای را داشته که در آن دوران هیچ جنگی اتفاق نیفتاده است.

 

بقیه ادامه مطلب.....



:: بازدید از این مطلب : 520
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 27 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط :

 

روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستایی‌ها اعلام کرد که برای خرید هر میمون 20 دلار به آنها پول خواهد داد.

 
روستایی‌ها هم که دیدند اطراف‌شان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان کردند  و مرد هم هزاران میمون به قیمت 20 دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمون‌ها روستایی‌ها دست از تلاش کشیدند…
به همین خاطر مرد این‌بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها 40 دلار خواهد پرداخت.
با این شرایط روستایی‌ها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستایی‌ان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزارهای‌شان رفتند.
این بار پیشنهاد به 45 دلار رسید ودر نتیجه تعداد میمون‌ها آن‌قدر کم شد که به سختی می‌شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد.

 

بقیه ادامه مطلب............



:: بازدید از این مطلب : 599
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 27 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا
اهل دانشگاهم
رشته ام علافي‌ست
جيب‌هايم خالي ست
پدري دارم
حسرتش يک شب خواب!
دوستاني همه از دم ناباب
و خدايي که مرا کرده جواب.

اهل دانشگاهم
قبله‌ام استاد است
جانمازم نمره!
خوب مي‌فهمم سهم آينده من بي‌کاريست
من نمي‌دانم که چرا مي‌گويند مرد تاجر خوب است و مهندس بي‌کار
وچرا در وسط سفره ما مدرک نيست!
(چشم ها را بايد شست
جور ديگر بايد ديد)
بايد از آدم دانا ترسيد!
بايد از قيمت دانش ناليد!
وبه آنها فهماند که من اينجا فهم را فهميدم
من به گور پدر علم و هنر خنديدم!

کار ما نيست شناسايي هردمبيلي!
کار ما نيست جواب غلطي تحميلي!
کار ما شايد اين است
که مدرک در دست
فرم بي‌گاري هر شرکت بي‌پيکر را
پر بکنيم


:: بازدید از این مطلب : 583
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 27 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا
پسرک با وجودی که فقیر بود ، از راه دست فروشی امرار معاش می کرد تا بتواند برای ادامه ی تحصیل خود پول جمع کند. آخر شب فرا رسیده بود و او هیچ نفروخته بود و به شدت گرسنه بود و نمی دانست چگونه خود را سیر کند. فشار گرسنگی او را بی طاقت کرده بود نا چار زنگ مغازه ای را زد و منتظر ماند تا با اندک پولی که برایش مانده ، تکه نانی بخرد . ولی همین که صاحب مغازه در را باز کرد پسر از روی دسپاچگی گفت : ببخشید خانم ، آب دارید ؟ زن جوان فهمید پسرک گرسنه است ، داخل مغازه رفت و یک لیوان شیر گرم برایش آورد. پسر از روی گرسنگی فوراً شیر را تا ته سر کشید و بعد با خجالت دست در جیبش کرد و گفت : خانم پولش چقدر می شود ؟ زن جوان دستی بر سر پسرک کشید لبخندی زد و گفت : (خداوند به ما دستور داده بابت محبتی که می کنیم پول در خواست نکنیم.) پسرک تشکر کرد و رفت . اما این خاطره هیچ گاه از ذهنش پاک نشد. سالها گدشت و آن پسر برای ادامه تحصیل به پایتخت رفت و توانست در دانشگاه و در رسته پزشکی قبول شود و چند سال بعد مشهورترین متخصص پایتخت شد. یک روز او در اتاق خود نشسته بود ، از بخش اورژانس با او تماس گرفتند و در خواست کمک کردند. او به محض رو برو شدن بیمار او را شناخت و فوراً دستور داد او را بستری و اتاق عمل را آماده سازند. طی بیست و چهار ساعت او چند عمل حیاتی بر روی قلب پیر زن انجام داد و او را از مرگ حتمی نجات داد. روزی که زمان ترک بیمارستان فرا رسید و پاکت صورت حساب را مقابل پیرزن قرار دادند او ناراحت بود. چون او سالها تمام پولش را خرج بیماری خود کرده بود و دیگر پولی نداشت اما وقتی پاکت را باز کرد ، با کمال حیرت صورت حساب را خواند که نوشته شده بود : (خداوند به ما دستور داده بابت محبتی که می کنیم پول در خواست نکنیم.)


:: بازدید از این مطلب : 596
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 26 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

بیفستراگانوفه خالته، بخوری پاته نخوری پاته!


موش تو سوراخ نمی رفت ساید بای ساید به دمبش می بست!


آب در "آب سرد کن" و ما تشنه لبان می گردیم!


آب که سر بالا میره، قورباغه "هوی متال" میخونه!!!
پرادو سواری دولا دولا نمیشه!


نابرده رنج گنج میسر نمی شود --- مزد آن گرفت جان برادر که کلاه برداری کرد


"کافی میت" نخورده و دهن سوخته!


اسکانیا(scania) بیار باقالی بار کن!


گر صبر کنی ز قوره، لوپ لوپ سازی!


پاتو از پارکتت درازتر نکن!


هری پاتر آخرش خوشه!


قربون بند کیفتم، تا کارت سوخت داری رفیقتم!


گیرم پاپی تو بود فاضل --- از فضل پاپی تو را چه حاصل


ندیدیم اورانیم ولی دیدیم دست مردم!


ادکلن آن است که خود ببوید --- نه آنکه فروشنده بگوید


ماکرو ویو به ماکرو ویو می گه روت سیاه!


بزک نمیر بهار میاد آناناس با خیار درختی میاد!


یا منچستریه منچستری یا رُمیه رُمی(AS Rom)


سرش بوی پیتزای سبزیجات میده!!!


آنتی بیوتیک بعد از مرگ سهراب!



:: بازدید از این مطلب : 603
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 25 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط :

 

 

گضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين نامه را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين گضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند،‌ آروم آروم بنويس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند.

وقتي تو رفتي ما هم از آن خانه اسباب کشي کرديم. پدرت توي صفحه حوادث خوانده بود که بيشتر اتفاقا توي ۱۰ کيلومتري خانه ما اتفاق ميافته. ما هم ۱۰ کيلومتر اينورتر اسباب کشي کرديم. اينجوري ديگر لازم نيست که پدرت هر روز بيخودي پول روزنامه بدهد. آدرس جديد هم نداريم.. خواستي نامه بفرستي به همان آدرس قبلي بفرست. پدرت شماره پلاک خانه قبلي را آورده و اينجا نصب کرده که دوستان و فاميل اگه خواستن بيان اينجا به همون آدرس قبلي بيان.

بقیه ادامه مطلب....



:: بازدید از این مطلب : 1054
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 24 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا


Tehroon-Online.Com


Tehroon-Online.Com


Tehroon-Online.Com بقیش ادامه مطلبه



:: بازدید از این مطلب : 639
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 24 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

 

یک روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگترین بانک کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی 1 میلیون دلار افتتاح کرد . سپس به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند . و طبیعتاً به خاطر مبلغ هنگفتی که سپرده گذاری کرده بود ، تقاضای او مورد پذیرش قرار گرفت . قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برا.......

--> ادامه مطلب <--

 

 



:: بازدید از این مطلب : 509
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 23 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می آید و می خواهد بداند که نجس ترین چیزها در دنیای خاکی چیست. برای همین کار وزیرش را مامور میکند که برود و این نجس ترین نجس ترینها را پیدا کند و در صورتی که آنرا پیدا کند و یا هر کسی که بداند تمام تخت و تاجش را به او بدهد.
وزیر هم عازم سفر می شود و پس از یکسال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که با توجه به حرفها و صحبتهای مردم باید پاسخ همین مدفوع آدمیزاد اشرف باشد.
عازم دیار خود می شود در نزدیکی های شهر چوپانی را می بیند و به خود می گوید بگذار از او هم سؤال کنم شاید جواب تازه ای داشت بعد از صحبت با چوپان، او به وزیر می گوید من جواب را می دانم اما یک شرط دارد و وزیر نشنیده شرط را می پذیرد چوپان هم می گوید تو باید مدفوع خودت را بخور

ادامش ادامه مطلب



:: بازدید از این مطلب : 741
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 22 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

* علی دائی: خیلی ببخشید...عذر می خوام شما به این می گید فوتبال؟! نه عزیزم... ببخشید ...خیلی عذر می خوام، ما نباختیم، سوئیس بُرد، به کسی هم ربطی نداره!

 

* فیروز کریمی: من امروز کت شانسم رو نپوشیدم، مربی سوئیس هم اسمش هیتسفیلده، میتسفیلده، این اصالتاً بچه محل ماست، با هم تیله بازی می کردیم تو بچگی، قبل از بازی گفت فیروز روت رو کم می کنم، بهش گفتم برو جلو بوق بزن! ولی به جاش دنده عقب اومد از رو ما رد شد باختیم، به نظرم باید فیفا ایشون رو بفرسته کلاس راهنمایی رانندگی! من حیث المجموع ما باختیم!

* غلامحسین پیروانی: بضاعت تیم ما در همین حده، بودجه نداریم، امکانات نداریم، مهرزاد معدنچی نداریم، تیم جوونه، من خواستم علیزاده رو بکنم تو، دیدم اصلاً تو لیست 18 نفره نیست! اما خدا وکیلی سوئیس هم خوب بازی کرد، ما هم می تونستیم ببریم، اونا هم می تونستن ببرن که بُردن، مبارکشون باشه! شاعر در این مورد می گوید: سعدیا مرد نفوذ دار نمیرد هرگز مُرده آن است که حرفش به ریالی نخرند!

* افشین قطبی: ما محشر بودیم، با قلب شیر اومدیم تو زمین، چهار دقیقه بین المللی بازی کردیم. وقتی تورس از داگ هوس اومد بیرون من فکر می کردم می تونه نتیجه رو چینج کنه ولی نشد، من داشتم کریزی می شدم، شما چی بهش می گین؟ اوه! بله! دیوونه دیوونه! دیوونه شو، دیوونه!!

* اکبر میثاقیان: چیزی نمی گفت، به جایش با بطری آب معدنی کاسیاس و پیکه را توی زمین دنبال می کرد که کتکشان بزند و شوک وارد کند برای بازی های بعد!

* امیر قلعه نوئی: پازل تاکتیکی ما خوب بود، در نیمه دوم روی ساختار دفاعی کار کردم و کل یوم تیم را 360 درجه تغییر دادم بینی بین اللهی آنالیزرامون بازی اونا رو قبلاً آنالیزور کرده بودن، ولی اونا رو یه حمله نصفه نیمه گل زدن، فوتبال همینه دیگه! البته یه دستایی تو کار بود که ما شکست بخوریم ولی من همه رو واگذار می کنم به اون بالایی که جای حق نشسته!



:: بازدید از این مطلب : 536
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 18 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

عکسهایی از جیگرای ایرانی (با جنبه هاش بیان تو )

.

.

.

.

.

.



:: بازدید از این مطلب : 893
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 17 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

يکى بود، يکى نبود، غير از خدا هيچ کس نبود.

روزى روزگارى در ولايت غربت يک پيرزنى بود به نام «ننه قمر» و اين ننه قمر از مال دنيا فقط يک دختر داشت که اسمش «دلربا» بود و اين دلربا در هفت اقليم عالم مثل و مانندى نداشت؛ از بس که زشت و بدترکيب و بدادا و بى کمالات بود.

يک روز که اين دلربا توى خانه وردل ننه قمر نشسته بود و داشت به ناخن‌هايش حنا مى‌گذاشت. آهى کشيد و رو کرد به مادرش و گفت: اى ننه، مى‌گويند «بهار عمر باشد تا چهل سال» با اين حساب، توپ سال نو را که در کنند، دختر يکى يک دانه‌ات پايش را مى‌گذارد توى تابستان عمر. بدان و آگاه باش که من دوست دارم تابستان عمرم را در خانه شوهر سپرى کنم و من شنيده‌ام که يک دستگاهى هست که به آن مى‌گويند «کامپيوتر» و در اين کامپيوتر همه جور شوهر وجود دارد. يکى از اين دستگاه‌ها برايم مى‌خرى يا اين که چى؟

ننه قمر «لاحول» گفت و لبش را گاز گرفت و دلسوزانه، بنا کرد به نصيحت که: مردى که توى دستگاه عمل بيايد، شوهر بشو و مرد زندگى نيست. تازه بچه‌دار هم که بشوى لابد يا دارا و سارا مى‌زايى يا از اين آدم آهنى‌هاى بدترکيب يا چه مى‌دانم پينوکيو...

 

وقتى ننه قمر دهانش کف کرد و قلبش گرفت و خسته شد، دلربا شروع کرد به تعريف از کامپيوتر و اينترنت و چت و اين که شوهر کامپيوترى هم مثل شوهر راست راستکى است و آنقدر گفت و گفت تا ننه قمر راضى شد براى عاقبت به خيرى دخترش، سينه‌ريز و النگوهاى طلايش را بفروشد و براى 

بقیش تو ادامه مطلب



:: بازدید از این مطلب : 670
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 16 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا


 

1- شش سال اوّل زندگی:

• گریه نکن

• شیطونی نکن

• دست تو دماغت نکن

• تو شلوارت پی‌پی نکن

• مامانت رو اذیّت نکن

• روی دیوار نقاشی نکن

• انگشتت رو تو پریز برق نکن


ادامه مطلب



:: بازدید از این مطلب : 560
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 15 تير 1389 | نظرات ()