نوشته شده توسط : شاهین ناجا

وقتي در اسانسور بسته ميشه با صداي بلند بگين :نترسين.. نگران نباشين ..لازم نيست خونواده هاتون رو خبر کنين چند لحظه ديگه در باز ميشه

وقتي از آسانسور پياده ميشين دگمه همه طبقات رو بزنين...مخصوصا اگه يه عده هنوز تو آسانسور هستن 

يه دوست خيالي تون رو جوري که انگار همراه شما هست به همه معرفي کنين و شروع کنين الکي باهاش حرف زدن 

رو به ديوار آسانسور در حالي که پشت تون به همه هست بايستين...اگه شما نفر اولي باشيد که سوار شدين به احتمال زياد بقيه هم همين کارو ميکنن

يه دفه بگين : اي واي ..نه .. بارون گرفت... بعدش چترتون رو باز کنين

از همه آدرس اي- ميلشون رو بپرسين و بعد  ادامش ادامه مطلب



:: بازدید از این مطلب : 779
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 28 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

ميگن يه روز جبرئيل ميره پيش خدا گلايه ميکنه که: آخه خدا، اين چه وضعيه آخه؟ ما يک مشت ايرونی داريم توی بهشت که فکر ميکنن اومدن خونه باباشون! به جای لباس و ردای سفيد، همه شون لباس های مارک دار و آنچنانی ميخوان! هيچ کدومشون از بالهاشون استفاده نميکنن، ميگن بدون "بنز" و "ب ام و" جايی نميرن! اون بوق و کرنای من هم گم شده... يکی از همين ها دو ماه پيش قرض گرفت و رفت ديگه ازش خبری نشد! آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو زدم... امروز تميز ميکنم، فردا دوباره پر از پوست تخمه و هسته هندونه و پوست خربزه است! من حتی ديدم بعضيهاشون کاسبی هم ميکنن و حلقه های بالای سرشون رو به بقيه ميفروشن.

خدا ميگه: ای جبرئيل! ايرانيان هم مثل بقيه، فر زندان من هستند و بهشت به همه فر زندان من تعلق داره. اينها هم که گفتی، خيلی بد نسيت! برو يک زنگی به شيطان بزن تا بفهمی درد سر واقعی يعنی چی!!!

جبرئيل ميره زنگ ميزنه به جناب شيطان... دو سه بار ميره روی پيغامگير تا بالاخره شيطان نفس نفس زنان جواب ميده: جهنم، بفرماييد؟

جبرئيل ميگه: آقا سرت خيلی شلوغه انگار؟

شيطان آهی ميکشه و ميگه: نگو که دلم خونه... اين ايرونيها اشک منو در آوردن به خدا! شب و روز برام نگذاشتن! تا روم رو ميکنم اين طرف، اون طرف يه آتيشی به پا ميکنن! تا دو ماه پيش که اينجا هر روز چهارشنبه سوری بود و آتيش بازی!... حالا هم که... ای داد!!! آقا نکن! بهت ميگم نکن!!! جبرئيل جان، من برم ... اينها دارن آتيش جهنم رو خاموش ميکنن که جاش کولر گازی نصب کنن.....



:: بازدید از این مطلب : 759
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 28 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

اصولاً مدرنیته خیلی چیز بدیه چون همه چیز و تحت تأثیر قرار داده حتی طرز تفکر مردم نسبت به مسائل!البته تاریخ نشون داده که مردان در هر دوره ای از تاریخ برای جلب توجه خانوم ها باید یه بامبولی سر خودشون پیاده می کردند تا این موجودات فتنه انگیز ولی در عین حال بسیار خوش خط و خال! یه نیم نگاهی بشون بندازن.اما با گذشت زمان این خانوم ها که بشدت هم دمدمی مزاج بودند باعث شدن این مردای بدبخت برای اینکه روحیه تنوع طلبی زن ها ارضا بشه هی تیپ های مختلفی بزنن!خدا میدونه در آینده چه جوری باید باشیم تا این زن ها و دخترا به ما گوشه چشمی نظر بندازند!!!در زیر سیر تکاملی روش های مخ زنی در گذر تاریخ رو مشاهده می نمایید.

*مخ زنی در عصر حجر 

در این عصر چون هم زن و هم مرد زبون همدیگه رو نمی فهمیدن(چون هنوز زبان اختراع نشده بود) کار مردا سخت تر بود.چون دیگه نمیشد با صحبت کردن و عزیزم ساعت چنده و ببخشید مستقیم کدوم طرفه و .... مخ طرف رو بزنن. پس باید با استفاده از ظاهر و عملیات محیرالعقول این کار رو می کردن.از جمله روش های مخ زنی این دوره عبارت بودند از: 

ادامش باشه تو ادمه مطلب



:: بازدید از این مطلب : 887
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 28 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

ابوبكر رباني اكثر شبها به دزدي رفتي و چندانكه سعي كرد چيزي نيافت. دستارخود بدزديد و در بغل نهاد. چون در خانه رفت زنش گفت: چه آورد هاي؟گفت: اين دستار آورده ام. گفت: اين كه از آن خود توست. گفت: خاموش
تو نداني. از بهر آن دزديد هام تا آرمان دزديم باطل نشود.

______________________________ __________
جحي گوسفند مردم ميدزديد و گوشتش صدقه ميكرد. از او پرسيدند كه اين چه معني دارد؟ گفت: ثواب صدقه با بزة دزدي برابر گردد و درميان پيه و دنب هاش توفير باشد.
______________________________ __________
______________________________ __________
سيد رض يالدين شبي پيش بزرگي خفته بود. هر بار با سيد ميگفت: چيزي بگوي تا ميبخسبم. چون چند بار مكرر كرد سيد را خواب غلبه نموده بود گفت: تو گه مخور، چيزي مگوي تا من بخسبم.
______________________________ __________
طلحك دراز گوشي چند داشت. روزي سلطان محمود گفت: دراز گوشان او را به الاغ گيرند تا خود چه خواهد گفتن. بگرفتند. او سخت برنجيد پيش سلطان آمد تا شكايت كند. سلطان فرمود كه او را راه ندهند. چون راه نيافت در زير دريچه اي رفت كه سلطان نشسته بود و فرياد كرد. سلطان گفت: او را بگوئيد كه امروز بار نيست. بگفتند. گفت: قلتباني را كه بار نباشد خر مردم به كجا برد كه بگيرد



:: بازدید از این مطلب : 1304
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 27 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا
چگونه باور كنيم كه ديگري راز ما را نگهداري خواهد كرد، در صورتي كه خودمان از نگهداريش عاجز بوديم؟
"لارشفوكوله"

هر عقيده و مذهبي داشته باشيم، احساس همه ما اين است كه هيچ نيكي بدون پاداش، و هيچ زشتي بدون مجازات نخواهد ماند.
"دكتر ماردن"

پاي دونده هميشه چيزي بدست خواهد آورد ولو اينكه خار باشد.


تا تو سخن نگفته‌اي، اختيار آن را در دست داري ولي وقتي كه گفتي، تو در اختيار آن هستي.

"امام علي"

هر چيز را كه نگهبان بيشتر بود، استوارتر مي‌گردد، مگر راز كه نگهدار آن هر چند زياد باشد، آشكارتر گردد.

"افلاطون"

بيشتر مردان موفق، موفقيت‌هاي خود را مرهون استعدادهاي استثنائي يا فرصتهاي متفاوت نيستند، بلكه از همان فرصتها و استعدادهاي معمولي كه در اختيار ديگران هم بوده است، به نحو صحيح بهره گرفته‌اند.

"بروس بارتون"


:: بازدید از این مطلب : 813
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 27 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا
خیره می شوم به عقربه ها می شمارم لحظه های بودنت را چشمانم را كه می بندم گاه گاهی برایم می خوانی دفتر سفیدم را می گشایم می نشینم در خلوت اتاقم و از سرمای نبودنت خود را در آغوش می كشم و سكوتِ لحظه هایم را می نگارم برای كسی كه مثل خون تو رگهامه

 

-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
دنیا هر کسی یه نیمه گمشده داره که فقط لایق همونه پس سعی نکن در ساختن پازل زندگیت تقلب کنی
-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
علی باقی :
انسان بزرگ نیست جز به وسیله ی فكرش, شریف نیست جز به واسطه ی احساساتش و قابل احترام نیست جز به سبب اعمال نیكش
-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
امام خمینی (ره) :
انسان عصاره ی همه ی موجودات عالم است       


-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
لاروشفوكولد :
آدم فقیر حق بی شعور بودن و احمق بودن را ندارد
-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
بقراط :
انسان باید خود را به دو چیز عادت دهد , جفای ایمان و ظلم بشریت
-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
ماری كوری:
نمی توانید به ساختن دنیای بهتر امید داشته باشید؛ مگر آن كه تك تك افراد اجتماع پیشرفت كنند. به این منظور هر یك از ما باید علاوه بر این كه به پیشرفت خود می اندیشد، در برابر عموم افراد بشر نیز احساس مسؤولیت كند. وظیفة ما این است كه برای كسانی كه می توانیم، مفید واقع شویم.
-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
ضرب المثل بنزینی:
1بنزین دیدی ندیدی
2-بنزین زرد برادر گریسه
3-با بنزین بنزین گفتن ماشین روشن نمیشه
4-به اندازه بنزینت گاز بده
5-بنزین همسایه اورانیومه
6-بنزینش از باک میریزه
7-از این حرفا بوی بنزین میاد
8-خاموشی ماشین از بی بنزینیه
-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
هر روز ما دریافتی های موبایلمون رو باز میكنیم و پیامهایی رو كه دوستانمو برامون فرستادن میخونیم ، اما چند بار قرآن رو باز میكنیم تا پیامهایی رو كه خدا فرستاده بخونیم ؟

-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
اگر مثل گاو گنده باشی، میدوشنت؛ اگر مثل خر قوی باشی، بارت می كنند؛ اگر مثل اسب دونده باشی، سوارت می شوند... فقط از فهمیدن تو می ترسند... دکتر علی شریعتی

-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
معلم: به شخصی که با وجود عدم علاقه حاضرین، به حرف زدنش ادامه میده چی میگن؟

شاگرد: بهش میگن معلم

-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
یه روز دو تا لاف‌زن داشتند خالی می بستند، یكیشون به اون یكی می‌گه: طرفای ما یه كوه هست كه وقتی جلوش یه بار داد می‌زنی «حسن»، 7بار جواب می‌ده «حسن»؛ اون یكی برمی‌گرده می‌گه: این كه چیزی نیست طرفای ما یه كوه هست كه وقتی جلوش داد می‌زنی «حسن»، می‌گه: كدوم حسن؟

-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
تو جاده پلیس جلو یه ماشین رو می گیره و میگه چون از صبح اولین كسی هستی كه كمربند ایمنی بستی برنده 58هزار تومن پول شدی. حالا می خوای باهاش چیكار كنی؟ مرد می گه: می رم گواهینامه می گیرم . زنش سریع می گه: جناب سروان این وقتی اكس می زنه پرت و پلا می گه . بچشون از اون پشت می گه: بابا نگفتم با ماشین دزدی قاچاق نكنیم؟ یه صدا از صندوق عقب می یاد : از مرز رد شدیم یا نه؟
-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
 
                                                     ~0~                                                        /0

                                                       !/                                                          |/

                                                        |/                                                          L|

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

     ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

اگه گفتین این یعنی چی؟

 

 

 

 

 

یعنی:ای خانوم کجا کجا...
 
 

-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
دوست دارم زندگی مانند سفری باشد، همسفرم همسری خوب و مهربان باشد، مناظر زیبای جاده خاطرات قشنگ زندگی باشد، و اگر قرار است مرگ مقصد ما باشد، دوست دارم که زیبا و با هم باشد...
اما چه سود چند کیلومتری بیشتر نمی تونیم بریم، چون کارت سوختمون تموم شد!
------
-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
تو جیغ زدی ویغ زدی جادو بودی دود شدی بالا رفتی تار شدی پایین اومدی پود شدی پیر شدی گریه شدی جوون شدی خنده شدی خان شدی بنده شدی خروس سرکنده شدی میوه شدی هسته شدی امید شدی یاس شدی ستاره نحس شدی ... خلاصه آدم نشدی
-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
زندگی چیست ؟ اگر خنده است چرا گریه میكنیم ؟ اگر گریه است چرا خنده میكنیم ؟ اگر مر گ است چرا زندگی می كنیم ؟ اگر زندگی است چرا می میریم ؟ اگه عشق است چرا به آن نمی رسیم ؟ اگه عشق نیست چرا عاشقیم


-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
مرگ هیجان انگیز ترین صحنه ی زندگی ماست كه هیچ گاه آن را برای دیگران تعریف نمی كنیم.

-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
میدونی اسکول به کی میگن؟
برو پایین
.
.
.
.

.

.

.

.

.

.
.
میدونی اسکل به کی میگن؟
برو بالا

-/--/--/--/--/--/--/--/--/--/--/-
تو پادگان چشمات راه رفتم بی معرفت
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
سهم من از عشقت کلاغ پر بود؟
بقیه تو ادامه مطلب



:: بازدید از این مطلب : 862
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : سه شنبه 27 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

براي اون عزيزاني كه نميدونن مازوخيست چيه بايد بگم كه مازوخيست مريضيه خود آزاريه كه فرد به يه طريقي ميخواد به خودش آسيب برسونه و حال خودشو بگيره يا كاري كنه كه بقيه به حسابش برسند... :213:

 

حالا مطلب زيرو بخونيد شايد شما هم جزو دسته مازوخيستي ها شديد
* وقتي كنار يه آدم چاق نشستي و اخبار روز رو مبادله مي كنيد، از مرگ و ميرو سكته و سرطان ناشي از چاقي صحبت كني!

* وقتي ميري خريد براي يه جنس 14000 تومني، 4000 تومن بدي به فروشنده بگي خدا بده بركت!

* وقتي مشغول عكس گرفتن از يك زوج جوان هستي، انگشتت را هم كمي داخل كادر دوربين قرار بده تا آن زوج مهربان هميشه به ياد تو باشند!

* براي سور عروسي به مهمونا تخم مرغ آپ پز بده!

* امتحاناتت رو با مدادرنگي 36 رنگ جواب بده!

* سوار آسانسور شو و تا طبقه هفتم برو، بعد از اونجا از پله ها به طبقه دوم كه كار داري برگرد!

* وارد بوتيك شو و پس از پرو كردن لباس هاي گرون قيمت، خيلي آروم از فروشنده بپرس:
حالا بگو جوراب ارزون قيمت چي داري؟!

* جلوي كلانتري دوبله پارك كن!

* در صف شلوغ نانوايي بايست و وقتي نوبتت شد به نانوا بگو، ببخشيد آقا....1000 تومن خورده داري؟!

* برنامه امتحانات رو از روي بورد بردار و پس از پار هاي تغييرات دوباره بگذار سر جاش!

* وقتي اتوبوس كاملاً خلوته برو روي پايينترين پله ورودي بايست!

* برو هر دو كليه ات رو اهدا كن!

* توي كارواش در ماشينت رو باز كن!

* بگير استادت رو بزن تا بهت نمره اضافه كنه!



:: بازدید از این مطلب : 595
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 27 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

 

از ذكر علي مدد گرفتيم                    آن چيز كه ميشود گرفتيم
 
در بوته ي آزمايش عشق              از نمره ي بيست صد گرفتيم
 
محكوم به حبس عشق گشتيم                  حـكم عزلي ابد گرفتيم
 
ديديم كرايت علي سبز                       معجون هدايت علي سبز
 
در چمبر آسمان آبي                        خورشيد ولايت علي سبز
 
از باده ي حق سياه مستيم                     اما ز حمايت علي سبز
 
شين شكايت علي زرد                        فرهاد حكايت علي سبز
 
دستار شهادت علي سرخ                     لبخند رضايت علي سبز
 
در نامه ي ما سياه رويان                    امضاي عنايت علي سبز
 
يا علي در بند دنيا نيستم                          بنده لبخند دنيا نيستم
 
بنده ي آنم كه لطفش دائم است        با منو بي من به ذاتش قائم است
 
دائم الوصليم اما بي خبر                      در پي اصليم اما بي خبر
 
گفت پيـغمبر كه اطخـال سرور             في قلوب مومنين اما به نور
 
نور يعني انتشار روشني                   تا بساط ظلم را بر هم زني
 
هر كه از سر سرور آگاه شد             عشق بازان را چراغ راه شد
 
جاده ي حيرت بسي پر پيچ بود        لطف ساقي بود و باقي هيچ بود
 
مكه زير سايه ي خــناس بود             شيعــه در بند بني عباس بود
 
حضرت صادق اگر ساقي نبود          يك نشان از شيعگي باقي نبود

 



:: بازدید از این مطلب : 992
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 27 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

آقا دمت گرم خودت میدمنی واسه چی 



:: بازدید از این مطلب : 785
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 26 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

اى نور خدا ماه هدى مظهر داور

سلطان جهان كهف امان شاه مظفّر

از كعبه تو عرش مجيد است منوّر

جبريل امين تاج غلامى تو برسر

شد پاس درت فخر ملائك همه يكسر

هم رشك جنان روضه تو اى مَه انور

ربّ ارنى گو به خدا موسىِ عِمران

اندر هوس جلوات اى ماه بدخشان

آئى به تجلّى اگر اى مهر درخشان

فانى شده در كوى تو اى مظهر سبحان

شد پاس درت فخر ملائك همه يكسر

هم رشك جنان روضه تو اى مَه انور

آثار حق از عين تو بينيم سراپا

اسرار وى از نطق تو گرديده هويدا

انوار وى از وجه تو شد ظاهر وپيدا

آيات وى از دست تو همچون يد و بيضا

شد پاس درت فخر ملائك همه يكسر

هم رشك جنان روضه تو اى مَه انور

مدح تو سزد زآنكه چه نقش تو عيان كرد

وصفت كند آن كو به تو اسرار نهان كرد

بشناخته ات آنكه چه صنعى تو توان كرد

جز او كه توان مدح تو را حق بيان كرد

شدپاس درت فخرملائك همه يكسر

هم رشك جنان روضه تو اى مه انور

آرى به كجا قطره كه او وصف كند يَم

آرى به كجا ذرّه كه از شمس زند دَم

پروانه كجا آرى و اين صفحه عالم

بس قطره و هم ذرّه تو اى شه اعظم

شد پاس درت فخرملائك همه يكسر

هم رشك جنان روضه تو اى مه انور

ليك ار نكنم مدح تو اى شاه چه گويم

از مهر تو گر دم نزم مهر كه جويم

رو سوى تو ناورده نمايم به كه رويم

شاهم به دوعالم چو نظركرده تو سويم

شدپاس درت فخرملائك همه يكسر

هم رشك جنان روضه تو اى مه انور

در قطره جود و كرمت بحر چه باشد

در تابش وجهِ قمرت بدر چه باشد

در جلوه نور نظرت فجر چه باشد

در شمّه بخشش ز كَفَت اَبر چه باشد

شد پاس درت فخر ملائك همه يكسر

هم رشك جنان روضه تو اى مه انور

اى وجه خدا سوى تو يابيم هدى را

از اسم تو يابيم اجابت ز دعا را

گر سوى مُنايت دهى اى شاه صلا را

در كعبه امن  تو كنم سعى صفا را

شد پاس درت فخرملائك همه يكسر

هم رشك جنان روضه تو اى مه انور

هستى تو سليمان و منم مور تو اى شاه

پيوسته بُدم منظر و منظور به درگاه

دادى تو به ايمانىِ دل خسته به خود راه

زين راه بهر باب حقم باز بِشد راه

شد پاس درت فخرملائك همه يكسر

هم رشك جنان روضه تو اى مه انور

 



:: بازدید از این مطلب : 754
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : دو شنبه 26 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

در مسابقه زندگی گل زدن هنر نیست ، گل شدن هنر است . تقدیم به سرور گلها

-------------------------

برگ در انتهاي زوال مي افتد و ميوه در انتهاي کمال بنگر که تو چگونه مي افتي

-------------------------

زندگي مثل دوچرخه سواري مي مونه ..واسه حفظ تعادلت هميشه بايد در حركت باشي ….آلبرت انيشتين

-------------------------

شريف ترين دلها دلي است كه انديشه ي آزار كسان درآن نباشد.  زرتشت

-------------------------

بدبختي تنها در باغچه اي كه خودت كاشته اي مي رويد.

-------------------------

زن مخلوقي است كه عميق تر ميبيند و مرد مخلوقي است كه دورتر را ميبيند.

-------------------------

عالم براي مرد يك قلب است و قلب براي زن عالمي است.

-------------------------

عجب معلم سختگيري است اين طبيعت كه اول امتحان ميگيرد بعد درس ميدهد.



:: بازدید از این مطلب : 800
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : شنبه 24 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

خانمي ۳ پير مرد جلوي درب خانه اش ديد.
- شما را نمي شناسم ولي اگر گرسنه هستيد بفرماييد داخل.
- اگر همسرتان خانه نيستند، مي ايستيم تا ايشان بيايند.
همسرش بعد از شنيدن ماجرا گفت: برو داخل دعوتشان کن.
بعد از دعوت يکي از آنها گفت: ما هر ۳ با هم وارد نمي شويم.
خانم پرسيد چرا؟
يکي از آنها در پاسخ گفت: من ثروتم، آن يکي موفقيت و ديگري عشق است.
حال با همسرتان تصميم بگيريد کداممان وارد خانه شود.
بعد از شنيدن، شوهرش گفت: ثروت را به داخل دعوت کن. شايد خانمان کمي بارونق شود.
همسرش در پاسخ گفت: چرا موفقيت نه؟
عروسشان که به صحبت اين دو گوش مي داد گفت چرا عشق نه؟
خانه مان مملو از عشق و محبت خواهد شد.
شوهرش گفت: برو و از عشق دعوت کن بداخل بيايد. خانم به خارج خانه رفت و از عشق دعوت کرد امشب مهمان آنها باشد.
۲ نفر ديگر نيز به دنبال عشق براه افتادند. خانم با تعجب گفت:
من فقط عشق را دعوت کردم!
يکي از آنها در پاسخ گفت: اگر ثروت و يا موفقيت را دعوت مي کرديد، ۲ نفر ديگرمان اينجا مي ماند. ولي هرجا عشق برود، ما هم او را دنبال مي کنيم.هر جا عشق باشد.موفقيت و ثروت هم هست!

حتما اولین برداشت شما از این داستان اهمیت عشق هست اما من میخوام برداشت دیگه ای از این داستان بکنم و اون این هست که :
«برای به دست آوردن هر چیز باید از چیزی گذشت و از دست داد»



:: بازدید از این مطلب : 793
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : پنج شنبه 22 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

یک تاجر آمریکایی نزدیک یک روستای مکزیکی ایستاده بود. در همان موقع یک قایق کوچک ماهی گیری رد شد که داخلش چند تا ماهی بود.

از ماهی گیر پرسید: چقدر طول کشید تا این چند تا ماهی رو گرفتی؟

ماهی گیر: مدت خیلی کم.

تاجر: پس چرا بیشتر صبر نکردی تا بیشتر ماهی گیرت بیاد؟

ماهی گیر: چون همین تعداد برای سیر کردن خانواده ام کافی است.

تاجر: اما بقیه وقتت رو چیکار می کنی؟

ماهی گیر: تا دیر وقت می خوابم. یه کم ماهی گیری میکنم. با بچه ها بازی میکنم بعد میرم
توی دهکده و با دوستان شروع می کنیم به گیتار زدن. خلاصه مشغولیم به این نوع زندگی.

تاجر: من تو هاروارد درس خوندم و می تونم کمکت کنم. تو باید بیشتر ماهی گیری کنی.
اون وقت می تونی با پولش قایق بزرگتری بخری و با در آمد اون چند تا قایق دیگر هم بعدا اضافه می کنی. اون وقت یک عالمه قایق برای ماهی گیری داری.

ماهی گیر: خوب بعدش چی؟

تاجر: به جای اینکه ماهی ها رو به واسطه بفروشی اونا رو مستقیما به مشتری ها میدی و برای خودت کار و بار درست می کنی ، بعدش کارخونه راه می اندازی و به تولیداتش نظارت میکنی... این دهکده کوچک رو هم ترک می کنی و می روی مکزیکو سیتی
بعد از اون هم لوس آنجلس و از اونجا هم نیویورک... اونجاست که دست به کارهای مهم تری می زنی...

ماهی گیر: این کار چقدر طول می کشه؟

تاجر: پانزده تا بیست سال

ماهی گیر: اما بعدش چی آقا؟

تاجر: بهترین قسمت همینه، در یک موقعیت مناسب که گیر اومد میری و سهام شرکت رو به قیمت خیلی بالا می فروشی، این کار میلیون ها دلار برای عایدی داره.

ماهی گیر: میلیون ها دلار، خوب بعدش چی؟

تاجر: اون وقت باز نشسته می شی، می ری یه دهکده ساحلی کوچیک، جایی که می تونی تا دیر وقت بخوابی، یه کم ماهی گیری کنی، با بچه هات بازی کنی، بری دهکده و تا دیر وقت با دوستات گیتار بزنی و خوش بگذرونی.



:: بازدید از این مطلب : 737
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 22 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

یك خانم روسی و یك آقای آمریکایی با هم ازدواج كردند و زندگی شادی را در سانفرانسیسکو آغاز كردند .طفلكی خانم ، زبان انگلیسی بلد نبود اما می توانست با شوهرش ارتباط برقرار كند.
یك روز او برای خرید ران مرغ به مغازه رفت.اما نمی دانست ران مرغ به زبان انگلیسی چه می شود . برای همین اول دست هایش را از دو طرف مانند بال مرغ بالا و پایین كرد و صدای مرغ درآورد. بعد پایش را بالا آورد و با انگشت رانش را به قصاب نشان داد . قصاب متوجه منظور او شد و به او ران مرغ داد
.
روز بعد او می خواست سینه مرغ بخرد. بازهم او نمی دانست كه سینه مرغ به انگلیسی چه می شود. دوباره با دست هایش مانند مرغ بال بال زد و صدای مرغ درآورد. بعد دگمه های پالتو اش را باز كرد و به سینه خودش اشاره كرد . قصاب متوجه منظور او شد و به او سینه مرغ داد
.
روز سوم خانم ، طفلك می خواست سوسیس بخرد. او نتوانست راهی پیدا كند تا این یكی را به فروشنده نشان بدهد. این بود كه شوهرش را به همراه خودش به فروشگاه برد
............
..
برای خواندن ادامه داستان به پایین صفحه بروید

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خیلی منحرفید
!
حواستون كجاست ؟

شوهرش انگلیسی صحبت می كرد.



:: بازدید از این مطلب : 806
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : پنج شنبه 22 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا
فرق ژيان با ماشينهاي ديگر چيست؟ ماشينهاي ديگر فقط آدم را مي‌برند، اما ژيان، هم آدم را مي‌بردو هم آبروي آدم را.

ژاپنيها به بچه گاو چه مي‌گويند؟ ني‌ني‌گاوا.

فرق بلال و خيار چيست؟ بلال در فيلم «محمد رسول الله» بازي كرده ولي خيار در اون فيلم بازي نكرده!

شباهت بلال و خيار چيست؟ هيچكدامشان در «تايتانيك» بازي نكردند!

چرا روي آدرس اينترنت به جاي يك دبيليو، سه تا دبيليو مي‌گذارند؟ چون كار از محكم‌كاري عيب نمي‌كنه!

اگر اسكلت از بالاي ديوار بپرد پايين چه مي‌شود؟ هيچ وقت اين كار را نمي‌كند چون جگر ندارد!

فرق عينك و تفنگ چيست؟ عينك را مي‌زنند و مي‌بينند ولي تفنگ را مي‌بينند و مي‌زنند!

چرا مار نمي‌تواند به مسافرت برود؟ چون دست ندارد كه براي خداحافظي تكان دهد!

دندان كرسي چه فايده‌اي دارد؟ در زمستان ما را گرم مي‌كند! پس چرا در زمستان دندانهايمان از سرما به هم خورد؟ چون آن موقع، كرسي خاموش است!

براي قطع جريان برق چه بايد كرد؟ بايد قبض آن را پرداخت نكرد!

نصف‌النهار چيست؟ همان شام است كه در واقع نصف نهار است كه براي شام مانده!

چرا آب هنگام جوشيدن قل‌قل مي‌كند؟ چون ميكروبهاي آن مي‌سوزند و فرياد مي‌كشند!

آخرين دنداني كه در دهان ديده مي‌شود چه نام دارد؟ دندان مصنوعي!

چطور مي‌شود چهارنفر زير يك چتر به‌ايستند و خيس نشوند؟ وقتي هوا آفتابي باشد اين كار را انجام دهند!

چرا دوچرخه خودش نمي‌تواند به‌ايستد؟ چون خيلي خسته است!

اگر يك زنبور داخل دهان گربه برود، گربه چه مي‌گويد؟ ميوز.... ميوز....

اگر سر پرگار گيج برود چه مي‌كشد؟

بقیش ادامه مطلب



:: بازدید از این مطلب : 691
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : پنج شنبه 22 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

لئوناردو داوينچي موقع کشيدن تابلو "شام آخر", دچار مشکل بزرگي شد: مي بايست "نيکي" را به شکل عيسي" و "بدي" را به شکل "يهودا" يکي از ياران عيسي که هنگام شام تصميم گرفت به او خيانت کند, تصوير مي کرد. کار را نيمه تمام رها کرد تا مدل هاي آرماني اش را پيدا کند.
روزي دريک مراسم همسرايي, تصوير کامل مسيح را در چهرة يکي از جوانان همسرا يافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هايي برداشت.سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقريباً تمام شده بود ؛ اما داوينچي هنوز براي يهودا مدل مناسبي پيدا نکرده بود.
کاردينال مسئول کليسا کم کم به او فشار مي آورد که نقاشي ديواري را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو , جوان شکسته و ژنده پوش مستي را در جوي آبي يافت. به زحمت از دستيارانش خواست او را تا کليسا بياورند , چون ديگر فرصتي براي طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمي فهميد چه خبر است به کليسا آوردند, دستياران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوينچي از خطوط بي تقوايي, گناه و خودپرستي که به خوبي بر آن چهره نقش بسته بودند, نسخه برداري کرد.
وقتي کارش تمام شد گدا, که ديگر مستي کمي از سرش پريده بود, چشمهايش را باز کرد و نقاشي پيش رويش را ديد, و با آميزه اي از شگفتي و اندوه گفت: "من اين تابلو را قبلاً ديده ام!" داوينچي شگفت زده پرسيد: کي؟! گدا گفت: سه سال قبل, پيش از آنکه همه چيزم را از دست بدهم. موقعي که در يک گروه همسرايي آواز مي خواندم , زندگي پراز روًيايي داشتم, هنرمندي از من دعوت کرد تا مدل نقاشي چهرة عيسي بشوم!."
"مي توان گفت: نيکي و بدي دورروي يك سكه هستند ؛ همه چيز به اين بسته است



:: بازدید از این مطلب : 558
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : شنبه 18 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

اهو خيلي خوشگل بود . يک روز يک پري سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون!دوست داري شوهرت چه جور موجودي باشه؟
آهو گفت: يه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش.
پري آرزوي آهو رو برآورده کرد و آهو با يک الاغ ازدواج کرد.
شش ماه بعد آهو و الاغ براي طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند.
حاکم پرسيد : علت طلاق؟
آهو گفت: توافق اخلاقي نداريم, اين خيلي خره.

حاکم پرسيد:ديگه چي؟
آهو گفت: شوخي سرش نميشه, تا براش عشوه ميام جفتک مي اندازه.

حاکم پرسيد:ديگه چي؟
آهو گفت: آبروم پيش همه رفته , همه ميگن شوهرم حماله.

حاکم پرسيد:ديگه چي؟
آهو گفت: مشکل مسکن دارم , خونه ام عين طويله است.

حاکم پرسيد:ديگه چي؟
آهو گفت: اعصابم را خورد کرده , هر چي ازش مي پرسم مثل خر بهم نگاه مي کنه.

حاکم پرسيد:ديگه چي؟
آهو گفت: تا بهش يه چيز مي گم صداش رو بلند مي کنه و عرعر مي کنه.

حاکم پرسيد:ديگه چي؟
آهو گفت: از من خوشش نمي آد, همه اش ميگه لاغر مردني , تو مثل مانکن ها مي موني.

حاکم رو به الاغ کرد و گفت: آيا همسرت راست ميگه؟
الاغ گفت: آره.

حاکم گفت: چرا اين کارها رو مي کني ؟
الاغ گفت: واسه اينکه من خرم.
حاکم فکري کرد و گفت: خب خره ديگه چي کارش ميشه کرد.

نتيجه گيري اخلاقي: در انتخاب همسر دقت کنيد.
نتيجه گيري عاشقانه : مواظب باشيد وقتي عاشق موجودي مي شويد عشق چشم هايتان را کور نکن



:: بازدید از این مطلب : 688
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 18 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا
وقتی این داستانو خونوم خیلی خیلی احساسم یه مادرم بیشتر شد تقدیم به همه مادران:

 

داستان من از زمان تولّدم شروع می‎شود.
تنها فرزند خانواده بودم؛ سخت فقیر بودیم و تهی‎دست و هیچگاه غذا به اندازهء کافی نداشتیم.
روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم.
مادرم سهم خودش را هم به من داد، یعنی از بشقاب خودش به درون بشقاب من ریخت
و گفت،:"فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم." و این 
اوّلین دروغی بود که به من گفت.

زمان گذشت و قدری بزرگتر شدم. مادرم کارهای منزل را تمام می‎کرد و بعد برای صید ماهی به نهر کوچکی که در کنار منزلمان بود می‏رفت.
مادرم دوست داشت من ماهی بخورم تا رشد و نموّ خوبی داشته باشم. یک دفعه توانست به فضل خداوند دو ماهی صید کند. به سرعت به خانه بازگشت و غذا را آماده کرد و دو ماهی را جلوی من گذاشت.
شروع به خوردن ماهی کردم و اوّلی را تدریجاً خوردم.
مادرم ذرّات گوشتی را که به استخوان و تیغ ماهی چسبیده بود جدا می‎کرد و می‎خورد؛ دلم شاد بود که او هم مشغول خوردن است.
ماهی دوم را جلوی او گذاشتم تا میل کند. امّا آن را فوراً به من برگرداند و گفت:
"بخور فرزندم؛ این ماهی را هم بخور؛ مگر نمی‎دانی که من ماهی دوست ندارم؟"
و این 
دروغ دومی بود که مادرم به من گفت.

قدری بزرگتر شدم و ناچار باید به مدرسه می‎رفتم و آه در بساط نداشتیم که وسایل درس و مدرسه بخریم.
مادرم به بازار رفت و با لباس
 ‎فروشی به توافق رسید که قدری لباس بگیرد و به در منازل مراجعه کرده به خانم‎ها بفروشد و در ازاء آن مبلغی دستمزد بگیرد. 
شبی از شب‎های زمستان، باران می‏بارید. مادرم دیر کرده بود و من در منزل منتظرش بودم.
از منزل خارج شدم و در خیابان‎های مجاور به جستجو پرداختم و دیدم اجناس را روی دست دارد و به در منازل مراجعه می‎کند. ندا در دادم که، "مادر بیا به منزل برگردیم؛ دیروقت است و هوا سرد. بقیه کارها را بگذار برای فردا صبح." لبخندی زد و گفت:"پسرم، خسته نیستم." و این 
دفعه سومی بود که مادرم به من دروغ گفت.

به روز آخر سال رسیدیم و مدرسه به اتمام می‎رسید. اصرار کردم که مادرم با من بیاید.
من وارد مدرسه شدم و او بیرون، زیر آفتاب سوزان، منتظرم ایستاد.
موقعی که زنگ خورد و امتحان به پایان رسید، از مدرسه خارج شدم. 
مرا در آغوش گرفت و بشارت توفیق از سوی خداوند تعالی داد. در دستش لیوانی شربت دیدم که خریده بود من موقع خروج بنوشم. از بس تشنه بودم لاجرعه سر کشیدم تا سیراب شدم. مادرم مرا در بغل گرفته بود و "نوش جان، گوارای وجود" می‏گفت.
نگاهم به صورتش افتاد دیدم سخت عرق کرده؛ فوراً لیوان شربت را به سویش گرفتم و گفتم، "مادر بنوش." 
گفت:
 "پسرم، تو بنوش، من تشنه نیستم." و این چهارمین دروغی بود که مادرم به من گفت.

بعد از درگذشت پدرم، تأمین معاش به عهده مادرم بود؛ بیوه‎زنی که تمامی مسئولیت منزل بر شانهء او قرار گرفت.
می‏بایستی تمامی نیازها را برآورده کند. زندگی سخت دشوار شد و ما اکثراً گرسنه بودیم. عموی من مرد خوبی بود و منزلش نزدیک منزل ما. غذای بخور و نمیری برایمان می‏فرستاد.
وقتی مشاهده کرد که وضعیت ما روز به روز بدتر می‏شود، به مادرم نصیحت کرد که با مردی ازدواج کند که بتواند به ما رسیدگی نماید، چه که مادرم هنوز جوان بود.
امّا مادرم زیر بار ازدواج نرفت و گفت:"من نیازی به محبّت کسی ندارم..." و این 
پنجمین دروغ او بود.

درس من تمام شد و از مدرسه فارغ‎التّحصیل شدم.
بر این باور بودم که حالا وقت آن است که مادرم استراحت کند و مسئولیت منزل و تأمین معاش را به من واگذار نماید. سلامتش هم به خطر افتاده بود و دیگر نمی‏توانست به در منازل مراجعه کند. پس صبح زود سبزی‎های مختلف می‏خرید و فرشی در خیابان می‏انداخت و می‏فروخت.
وقتی به او گفتم که این کار را ترک کند که دیگر وظیفهء من بداند که تأمین معاش کنم. قبول نکرد
و گفت:"پسرم مالت را از بهر خویش نگه دار؛ من به اندازهء کافی درآمد دارم." و این 
ششمین دروغی بود که به من گفت.

درسم را تمام کردم و وکیل شدم. ارتقاء رتبه یافتم. یک شرکت آلمانی مرا به خدمت گرفت.
وضعیتم بهتر شد و به معاونت رئیس رسیدم. احساس کردم خوشبختی به من روی کرده است.
در رؤیاهایم آغازی جدید را می‏دیدم و زندگی بدیعی که سراسر خوشبختی بود.
به سفرها می‏رفتم. با مادرم تماس گرفتم و دعوتش کردم که بیاید و با من زندگی کند.
امّا او که نمی‏خواست مرا در تنگنا قرار دهد گفت:"فرزندم، من به خوش‏گذرانی و زندگی راحت عادت ندارم."
و این 
هفتمین دروغی بود که مادرم به من گفت. 

مادرم پیر شد و به سالخوردگی رسید. 
به بیماری سرطان ملعون دچار شد و لازم بود کسی از او مراقبت کند و در کنارش باشد. امّا چطور می‏توانستم نزد او بروم که بین من و مادر عزیزم شهری فاصله بود.
همه چیز را رها کردم و به دیدارش شتافتم. دیدم بر بستر بیماری افتاده است.
وقتی رقّت حالم را دید، تبسّمی بر لب آورد. درون دل و جگرم آتشی بود که همهء اعضاء درون را می‏سوزاند.
سخت لاغر و ضعیف شده بود. این آن مادری نبود که من می‎‏شناختم.
اشک از چشمم روان شد. امّا مادرم در مقام دلداری من بر آمد
و گفت:"گریه نکن، پسرم. من اصلاً دردی احساس نمی‎کنم." و این 
هشتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.

وقتی این سخن را بر زبان راند، دیدگانش را بر هم نهاد و دیگر هرگز برنگشود. 
جسمش از درد و رنج این جهان رهایی یافت.

این سخن را با جمیع کسانی می‎گویم که در زندگی‎ شان از نعمت وجود مادر برخوردارند.
این نعمت را قدر بدانید قبل از آن که از فقدانش محزون گردید.
این سخن را با کسانی می‎گویم که از نعمت وجود مادر محرومند.
همیشه به یاد داشته باشید که چقدر به خاطر شما رنج و درد تحمّل کرده است و از خداوند متعال برای او طلب رحمت و بخشش نمایید.

مادر دوستت دارم. خدایا او را غریق بحر رحمت خود فرما همانطور که مرا از کودکی تحت پرورش خود قرار داد



:: بازدید از این مطلب : 699
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : شنبه 18 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

1- کدامیک از تیم های زیر انگلیسی است؟

الف)پاس ایران    ب)رئال مادریداسپانیا     ج)استقلال تهران       د)رم ایتالیا

درصد پاسخگویی به گزینه ها:

الف)80%        ب)0%          ج)10%             د)10%

 

2- حاصل عبارت مقابل را بدست آورید. 4 = 2+2

الف)5     ب)3            ج)سوال اشتباه است         د)اطلاعات مسئله کافی نیست

درصد پاسخگویی به گزینه ها:

الف)10%        ب)5%          ج)35%         د)50%

...........................................................................................................................

 

3- در جنگ رستم و سهراب ،سهراب به دست چه کسی کشته شد؟

الف) سهراب       ب) تهمینه             ج)سرطان داشت           د)ایدز

درصد پاسخگویی به گزینه ها:

الف)90%          ب)5%           ج)2%             د)3%

...........................................................................................................................

 

4- بز کوهی در کجا زندگی می کند؟

الف)در قیطریه           ب)در دریا            ج)کویر لوت        د)زیر زمین

درصد پاسخگویی به گزینه ها:

الف)15%           ب)35%            ج)5%            د)45%

...........................................................................................................................

5- بیت زیر از کیست؟ (راهنمایی :نام شاعر در شعر آمده است)

حضوری گر همی خواهی از او غافل مشو حافظ

متی ما تلقی من تهوی دع الدنیا و اهملها

الف)حضور           ب)غافل          ج)متی        د)گر

درصد پاسخگویی به گزینه ها:

الف)10%       ب)70%          ج)20%          د)0%

...........................................................................................................................

 

6- یک موجود تک سلولی چند سلول دارد؟

الف)سلول ندارد مولکول دارد        ب)بیش از یک میلیارد

ج)سوال در حد فوق دکتراست         د)هیچکدام

درصد پاسخگویی به گزینه ها:

الف)10%        ب) 25%               ج)65%          د)0%

...........................................................................................................................

 

7- دخالت های آمریکا در ایران چه مشکلاتی پدید می آورد؟

الف)هیچ غلطی نمی تونه بکنه           ب)فعلا سرش تو عراق گرمه

ج)بن لادن نمی ذاره                     د)همه موارد

درصد پاسخگویی به گزینه ها:

الف)50%        ب)25%           ج)10%           د)15%

...........................................................................................................................

 

8- تحقیقات انیشتین منجر به پیدایش کدام از نظریه های زیر شد؟

الف)نظریه نسبیت خاص                ب)نظریه نسبیت عام

ج)نظریه داروین                          د)الف و ب

درصد پاسخگویی به گزینه ها:

الف)0%            ب)0%             ج)0%           د)100%

 

البته به همشهریان آذری زبان توهین نشود

...........................................................................................................................



:: بازدید از این مطلب : 755
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 17 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شاهین ناجا

دوستان واقعی جواهراتی هستند گرانبها که بدست آوردنشان سخت و نگه داشتنشان سخت تراست. لطفا در حفظ و نگهداری من کوشا باشید

       +++++++-------+++++++-------
ازمیان كسانی كه برای دعای باران به بیابان میروند تنهاآنان كه باخودچترمیبرندبه مهربانی وقدرت خدا یقین دارند..
       +++++++-------+++++++-------
موج اگر می دانست ساحل هیچ وقت دستش را نمی گیرد هرگز برای رسیدن نفس نفس نمی زد 
       +++++++-------+++++++-------
وقتی یک مرد از ازدواج میترسه واسه این نیست که از دل بستن به یک زن میترسه ، بلکه دل بریدن از بقیه زنها ست که اونو میترسونه 
       +++++++-------+++++++-------
تحقیقات نشون داده اصفهانیها فقط در 22 روز سال رشد می کنند: دهه اول محرم 12روز اول عید
         +++++++-------+++++++-------
آبادانیه یه پنجاه تومانی تقلبی میسازه لو میره میگیرنش... آبادانیه میگه از كجا فهمیدین كار منه؟ میگن: آخه گاگول كنار در دانشگاه تهران سمبوسه فروشی كجا بوده؟!؟!؟
   ****    ****    ****    ****
می دونی چرا همه جوك ها با یه روز شروع می شه؟چون شبا مورد منكراتی داره!
    ****    ****    ****    ****
ترکه داشت گریه می کرد. باباش پرسید چی شده؟ گفت: عاشق شدم! باباش گفت حالا عاشق کی هستی؟ گفت: هر کسی که شما صلاح بدونی

 
    ****    ****    ****    ****
ترکه شب ادراری داشته " یه شب از جاش بلند میشه میبینه جاشو خیس نکرده از خوشحالی سکته میکنه میمیره...!!!



:: بازدید از این مطلب : 761
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : شنبه 17 بهمن 1388 | نظرات ()